سیره تربیتی آیت الله محمد کوهستانی(رحمت الله علیه)
سیره تربیتی آیت الله محمد کوهستانی(رحمت الله علیه)
سیره تربیتی آیت الله محمد کوهستانی(رحمت الله علیه)
شاگردان خود را به استفاده از این منابع عظیم و پربار دعوت می کردند و برای دریافت آن حقایق معنوی و عرفانی آمادگی روحی و دعا و توسل را بسیار مهم می دانستند؛ یعنی معظم له راز و رمز رسیدن به توحید ناب و دست یابی به عرفان حقیقی را طهارت باطن و تزکیه نفس همراه با دعا و تضرع و دست گیری اهل بیت عصمت علیهم السلام می دانست.
فرزند ایشان می گوید:
گاه از محضر ایشان، درباره راه ترقی و پیشرفت در امور معنوی و معرفتی سؤال می کردم و از ایشان دستوری می خواستم ایشان فرمود:
پسر! آن جا که سلطه نیست شمااین قدر اصرار می ورزی، آن ها باید بخواهند، اگر خواستند خودشان مقدمات و زمینه را آماده می کنند.
متأسفانه، این بعد از شخصیت آیت الله کوهستانی بر بسیاری از ارادتمندان او پوشیده ماند و آن گونه که باید و سزاوار بود، از محضر پرفیض آن عارف بصیر استفاده نشد.
مهم ترین استفاده ای که من از محضر آیت الله کوهستانی کردم، جنبه معارف ایشان است. معظم له در معارف خلاقیت ویژه ای داشتند که مختص خودش بود و در اثر آن صفای نفسانی و تقوایی افاضه هایی از مبدأ فیاض به ایشان شده بود.
در اکثر مطالب و موضاعات معارف، از کلمات درربار حضرات معصومین علیهم السلام استفاده کرده بودند، به ویژه ادعیه مانند: دعای عرفه، صحیفه سجادیه، مناجات های خمسه عشر و شعبانیه و امثال آن؛ به طوری که هر عارف و عالمی که در موضوع عرفان سخنی به میان می آورد، ایشان از ادعیه و کلمات معصومین علیهم السلام بر آن استشهاد می فرمود.
البته عرفان ایشان عرفان اصطلاحی نبود، بلکه عرفانی اشراقی و ابتکاری بود که از متن قرآن و روایات استفاده می کرد. به طوری که هر قدر انسان آلودگی و علاقه به دنیا کم تر داشت و طهارت و تقوایش بیش تر بود بهتر می توانست آن مطالب را بفهمد.
ایامی که در محضر آن بزرگوار افتخار حضور داشتم، برای من و یکی دیگر از شاگردان درس معارف را شروع کردند. ابتدا نزدیک به هشت یا نه روز مقدمات بحث را فرمودند از موجودغیر ذی روح آغاز كرده تا به بحث موجود ذی روح و حیاتی رسید، بعد وارد بحث روح شدند و از روح نیز به حیات رسید و از آن بحث نیز به « حی» که اسم خداوند تبارک و تعالی است منتقل شد.
پس از آن که در اسم مبارک حی مطالبی را ایراد فرمود به مسمی ـ که خود ذات مقدس حق تعالی است ـ پرداخت.
هنگامی که می خواست در اثبات ذات باری تعالی سخن بگوید به ما فرمودند:
« فردا می رسیم به اثبات خداوند که بحث بسیار دشواری است، چرا که هم من باید بتوانم خوب بیان کنم و هم شما باید خوب درک کنید؛ بنابراین بکوشید امشب و فردا، قرآن بیشتر بخوانید و در نماز شب از خداوند مسئلت کنید که شما را در فهم این معارف یاری دهد. »
فردا که سر جلسه حاضر شدیم، ایشان بیاناتی در اثبات ذات باری تعالی فرمودند که ما نفهمیدیم.
وقتی جناب ایشان متوجه این امر شدند، سکوت اختیار کرده و درس را متوقف نمودند و بیان داشتند که اگر به عمق مطلب پی بردید، این چنین خون سرد نبودید و به هیجان می آمدید.
بالاخره آن روز را به مباحث دیگری پرداختند، ولی باز به ما سفارش کردند که از تلاوت قرآن و دعا و نافله شب غفلت نکنیم و از خداوند در جهت فهم این مبحث مهم اعتقادی کمک بجویم.
فردا وقتی سر درس حاضر شدیم، با بیان بهتر وارد بحث اثبات صانع شدند. خدا شاهد است که بدون هیچ اغراق و مبالغه ای عرض می کنم همین که حدود بیست دقیقه در زمینه ذات باری تعالی صحبت فرمودند، چنان حالتی در ما به وجود آمد که وصف نشدنی است؛
به طوری که تعادل روحی خود را از دست داده و از شوق چشمانمان پر از اشک شد و بی قراری بر ما مستولی گشت. نمی توانستیم ساکت بنشینیم، وقتی آقا جان این حالت معنوی را در ما دید، فرمودند:
«الحمدلله جرقه زد و این حقایق برای شما جا افتاده است. »
خلاصه چنان مفهوم هستی مطلق را برای ما آشکار کرده بود که گویا همه صفات کمالیه و جمالیه را مشاهده می کنیم. جداً یک حالت روحانی و معنوی عجیبی در من ایجاد شده بود که تا مدتی در من ادامه داشت؛ به طوری که همیشه خودم را در محضر خداوند تبارک و تعالی می دیدم به حدی که می خواستم پا دراز کنم یا بخوابم احساس شرم داشتم و می ترسیدم که نوعی بی ادبی باشد، دنیا با همه ابعادش در نظرم پست و بی مقدار شده بود و ذکر و عبادت برایم لذت بخش و شیرین بود.
عظمت انبیا و اولیا علیهم السلام آن چنان برایم مجسم شده بود که غالب اوقات در این فکر بودم و می گفتم که قطره هایی از حبّ تو بر من سرایت کرده و حالم این گونه شده است، و آن امامان معصوم که همیشه از سرچشمه فیضت مستقیماً افاضه می شدند، چه حالی داشتند.
خلاصه آن که این حال پربرکت تا سه ماه در من ادامه داشت تا شب سیزدهم ماه رجب که مرا جهت سخنرانی در جشنی که به نام حضرت علی علیه السلام در یکی از روستاهای مجاور برگزار شده بود، دعوت کردند.
در آن مجلس حاضر شدم و پس از پایان سخنرانی نیز چند لحظه ای جهت پذیرایی نشستم. یک دانه شیرینی با چای خوردم و جلسه را ترک کردم. وقتی از مجلس بیرون آمدم احساس کردم ماهیت درونی من عوض شده، گویا چراغی بود در درونم که خاموش گشت و هر چه تضرع کردم که دوباره آن حال برگردد، برنگشت.
پس از چند روز که این موضوع را با آقا جان در میان گذاشتم و عرض کردم از روزی که شما بحث اثبات صانع را مطرح فرمودید، حالتی معنوی و عجیب در من ایجاد شده بود، ولی از شبی که در آن مراسم جشن شرکت کردم و چیزی خوردم آن چراغ درونی به کلی خاموش شد.
آقا جان پس از چند لحظه تأمل فرمودند:
قرآن زیاد بخوان در نافله شب هم ناله و زاری کن تا خداوند این موهبت را به شما برگرداند. دعای « ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذهدیتنا» را هم زیاد بخوان .
ولی من هر چه کردم دیگر آن حالت در من ایجاد نشد. بنده این خاطره و آن حالت معنوی که در من ایجاد شده بود را از کرامات این مرد بزرگ می دانم.
خود در این باره می فرمودند:
« اوایل کار حوزه تا حدود سیزده درس می گفتم و بر اثر آن خستگی شدیدی بر من مستولی می شد به گونه ای که شب، حال و رمقی برایم باقی نمی ماند، جهت رفع خستگی در همان بیرونی دراز می کشیدم.
افزون بر آن که اواخر شب برخی از طلاب جهت رفع اشکال ها و پاره ای از سؤال های درسی به من مراجعه می کردند و باید پاسخ آنان را نیز می دادم سپس برای استراحت به منزل می رفتم.
این وقتی بود که جمعی از طلبه ها برای تهجد و نماز شب به بیرونی و حسینیه می آمدند. »
آن بزرگوار چنان به درس های طلاب جوان و پرشور اهتمام می ورزید که حاضر نبود یک روز هم بدون دلیل درس حوزه تعطیل گردد، گاه اگر مسافرتی به روستاهای اطراف پیش می آمد سعی می کرد شب را به منزل بازگردد تا درس فردا دایر باشد.
در سال های آغازین که برنامه های درسی ایشان فشرده و زیاد بود جهت نظم در اجرای برنامه ها مراجعات مردمی و رفع خصومت ها و گرفتاری ها را به روزهای تعطیل واگذار کرده بود.
تمام وقت در خدمت طلاب بود، اغلب روزها در حیات مدرسه می نشست و دانش پژوهان جوان حوزه اطراف او حلقه می زدند و با مهربانی و عطوفت از آنان درس های گذشته را می پرسید و در ضمن، راه و رسم تحصیل علم و دانش و رمز ترقی و کسب کمالات معنوی را به آن ها می آموخت.
شاگردان را هم تشویق می کرد و هم در مواقع ضروری تنبیه می نمود .اگر طلبه ای از عهده امتحانات حوزه خوب بر می آمد ،جایزه تعیین می کرد و به این طریق او را مورد لطف و محبت خویش قرار می داد.
همواره طلاب را به درس خواندن و استفاده صحیح از فرصت ها نصیحت می فرمود و در این راستا گاهی به طلاب سفارش می کرد که :
« طلبه باید سوره واقعه را حفظ نماید و پس از نماز عشا در بین راه مسجد و مدرسه آن را قرائت کند، وقتی که به حجره آمد پس از صرف شام مشغول مطالعه گردد.»
« مدرسه باید تابلوی امام زمان علیه السلام داشته باشد، اگر بدانم امام از این کارم راضی نیست فوراً بساط را جمع می کنم و عذر همه را می خواهم. »
یکی از طلبه ها در درس خواندن تنبلی می کرد و مقداری هم به مقررات مدرسه بی توجه بود، خبر به ایشان رسید. شبی پس از نماز مغرب و عشا در حسینیه خطاب به طلاب چنین فرمودند:
«آقایان، من تمام مدارس را از مال شخصی خودم درست کردم و از سهم امام علیه السلام استفاده نکردم اگر ببینم طلبه ای درس نمی خواند و یا به مقررات بی توجه است او را بیرون می کنم و در پیشگاه حضرت ولی عصر علیه السلام تقصیر ندارم.»
در یکی از سخنان دیگر خود می فرمود:
« طلبه اگر خوب نباشد امام زمان علیه السلام خود او را از حوزه بیرون می کند. »
بار دیگر نیز نیمه های شب صدای عصای این مرد ملکوتی و الهی خواب سنگین را از چشم های این جوانان پرشور می ربود و آنان را توجه می داد که راه سعادت و کامیابی در تهجد و شب زنده داری است.
به خاطر همین محبت پدرانه بود که هر کس تصور می کرد که معظم له او را بیشتر از دیگران دوست می دارد.
با همه این زحمات و تلاش هایی که در راه رشد و ترقی طلاب بکار می گرفت خود را طلب کار نمی دانست بلکه افتخار می کرد که خدمت گزار مروّجان فقه جعفری علیه السلام است.
مقارن غروب یکی از روزها که آقا جان جهت سرکشی و نظارت به مدرسه تشریف می بردند مشاهده می کنند در حیاط مدرسه لعاب برنج ریخته شده است.
آن بزرگوار با کمال تواضع عبا را به کناری گذاشته آستین خود را بالا می زند و با دستان مبارک خود آب برنج همراه با خاک را جمع کرد و داخل رودخانه کنار مدرسه می ریزد.
دوباره که خواست باقی مانده لعاب برنج را جمع کند طلبه ای که آب برنج را ریخته بود متوجه شد و با شرمندگی نزد آقا آمد و عذر خواست و گفت من خودم تمیز می کنم ، ایشان با مهربانی و عطوفت فرمود:
« صبر کن پسر، دست هایم را بشویم. »
پس از شستن دست ها، آقا دست مبارک خود را بر روی شانه آن طلبه گذاشت و به او فرمود:
« پسر تو درس بخوان ، فقه مذهب جعفری را برای مردم بیان کن و آن را رواج بده محمد کوهستانی خدمتکار شماست. »
در یکی از سال ها به علت مخارج طلاب ایشان مبلغ هفت هزار تومان مقروض شدند پس از تعطیلات تابستان و آغاز دوره جدید تحصیلی من از ایشان پرسیدم آیا قرض هایتان را پرداخت کرده اید؟
آقا فرمودند:
« شما مشغول درس خواندن خود باشید، کاری نداشته باشید، محمد هنوز کفش به پا نکرده است، نه تنها قرض ها داده شد، بلکه به حوزه نجف و قم نیز پول فرستادم. »
در ایام محرم یکی از سال های تحصیل در کوهستان به علت این که هم حجره ای های من به تبلیغ رفته بودند در اتاق تنها بودم، پس از مدتی به خاطر تمام شدن آذوقه دچار گرسنگی شدید گشتم چند روز را با مقداری نان به سر بردم تا آن مقدار نان هم تمام شد.
به ناچار به اندرونی آقا جان رفتم و از همسر آقا تقاضای مقداری نان کردم. همسر مکرم آقا جان که در واقع مادر طلاب بود وقتی آثار گرسنگی را در چهره ام مشاهده کرد بلافاصله مقداری نان و خوراکی برایم آورد.
آن شب به تنهایی در حجره خود مشغول مطالعه بودم که صدای دلنشین آقا جان را شنیدم که مرا صدا می زد، با شتاب بیرون دویدم دیدم آقا جان تشریف آورده در یکی از دستانش کیسه ای از برنج و درست دیگر حلبی از روغن داشت، تا مرا دید وسایل را به زمین گذاشت دو زانو بر زمین نشست و مرا در بغل گرفت و شروع کرد به گریه کردن و چند مرتبه این جمله را فرمود:
« شکایت مرا پیش آقا امام زمان علیه السلام نکن، شکایت مرا... . »
یازده ساله بودم که در حوزه کوهستان در مدرسه « فضل» حجره ای کنار حوض حیاط حسینیه داشتم.
در یکی از روزهایی که طلبه ها جهت مرخصی به منزل رفته بودند در مدرسه تنها بودم چیزی برای خوردن جز چند حبه سیر نداشتم، باران شدیدی هم می بارید. پس از تاریک شدن هوا مقداری آتش روشن کردم و چند حبه سیر را زیر آتش گذاشتم که بپزد و همان را به عنوان شام بخورم.
ناگاه صدای عصای آقا جان را که از مسجد باز می گشت شنیدم معظم له مستقیماً بدون آن که به منزل تشریف ببرند آمدند به طرف حجره من و با مهربانی صدا زد:« آقا محمد رضا تنهایی؟»
عرض کردم: بله آقا جان.
آن گاه داخل حجره ام آمد قبل از آن که بنشیند رو کرد به خادمش و صدا زد:
« آقا سید حمزه، شام مرا بیاورید همین جا که با آقا محمد رضا با هم می خوریم.»
آن چه بر اهمیت این حرکت می افزاید آن است که چگونه ایشان از وضعیت حجره من با خبر گشت و از کجا خبردار شد که من امشب چیزی در بساط ندارم و شام خود را آورد که با من تناول کند؟
روزی داخل کوچه مقابل حسینیه آیت الله ایستاده بودم. بچه های محل مقداری روغن گریس به صورت من مالیدند.
من با آب نهر در صدد پاک کردن گریس برآمدم اما روغن در صورتم پخش و جلوی چشمانم را گرفت. ناله ام به گریه بلند شد، در این هنگام آیت الله که از مسجد به سمت منزل می رفت متوجه بی قراری من شد، وقتی صورتم را به این حال دید بلافاصله دستمال خط دار بزرگی از جیب خود بیرون آورد و با دست مبارکشان صورت مرا پاک کرد.
این حرکت پدرانه آن بزرگوار برای من بسیار شیرین و هیچ گاه از خاطرم محو نخواهد شد.
« شما باید به اندازه « دو تومان» درس بخوانید و بعد آن را مصرف کنید و اگر آن روز درس نخواندی و دو تومان را مصرف کردی، بدان که صاحب آن زنده است و ناظر اعمال توست، پس مواظب خودت باش. »
مرحوم آقا جان شب های درسی طلبه ها را سرکشی می کرد که مشغول مطالعه هستند یا نه؟
شبی حقیر مشغول مطالعه بودم که در حدود ساعت یک بعد از نصف شب در حال مطالعه خواب رفتم.
چراغ اطاق روشن مانده بود و لحظه ای متوجه شدم که پنجره کاغذی حجره را کسی می زند، بیدار شدم فهمیدم صدای آقا جان است که می فرماید:
« پسر جان اگر بیداری اشکال ندارد چراغ روشن باشد، ولی اگر می خواهی بخوابی چراغ را پایین بکش نفت مال امام زمان علیه السلام است که بیهوده می سوزد. »
از این رو معتقد بود طلبه در کنار درس باید به قرآن و دعا و نوافل و نمازهای مستحبی توجه داشته باشد و در همین خصوص می فرمود:
« من این مدرسه را از مال شخصی خود ساختم راضی نیستم طلبه ای در این جا درس بخواند و نماز شب نخواند.»
ایشان مناجات و نیایش های این جوانان را مؤثر و در خدمت آنان بودن را مایه برکت می دانست. جوانانی که با قلب های پاک و بی ریا و دور از آلودگی ها و معاصی مشغول راز و نیاز با خدا می گشتند فضای مدرسه و اطراف آن را متبرک و نورانی می ساختند، لذا می فرمود:
« هر چه که خدا به ما لطف کرد از برکت این بچه طلبه هاست. »
و در کلام دیگر فرمودند:
« وقتی که طلاب برای تعطیلات تابستان به زادگاه خود مراجعت می کردند به مدرسه می رفتم و در آن جا به قرائت قرآن و دعا می پرداختم و مشغول مناجات می گشتم تا آن فضا هم چنان نورانی و ملکوتی باقی بماند. »
یکی از شاگردان فاضلشان در این باره می گوید:
آقا جان خیلی به طلاب علاقمند بود وقتی درس ها تعطیل می شد و شاگردان ایشان به منازلشان باز می گشتند معظم له آنان را تا نزدیک درختی که نزدیک مسجد قرار داشت و تقریباً ابتدای محل بود بدرقه می کرد و در فراقشان اشک جاری می کرد.
از این رو برخی از طلاب نام آن درخت را « شجره الوداع» نهاده بودند.
روزهای تعطیلی تابستان بود که طلبه ها به مسافرت رفته بودند من و یکی دیگر از طلاب در مدرسه مانده بودیم و نزد فرزند ایشان، تلمّذ می کردیم، اواخر مرداد ماه بود و هوا هم به شدت گرم، تصمیم گرفتیم شهریور را تعطیل کنیم و به مسافرت برویم.
بنا گذاشته بودیم از محضر آقا رخصت بطلبیم، نزد ایشان رفتیم این در حالی بود که وی در حسینیه نزد مهمانان نشسته بودند، پس از استماع موعظه هایی که برای مردم داشت تصمیم خود را به محضرش عرضه داشتیم و با درک ناقص خود احتمال می دادیم شاید نپذیرد، لیکن با خوش رویی معظم له مواجه شدیم و چنان ترغیبمان کرد که مشتاقانه به سفر رفتیم، فرمودند:
« بسیار خوب است از این فصل مناسب به درستی استفاده کنید و به بالای کوه ها و قله ها بروید تا سلولهای مغز و فکرتان استراحت کند و تجدید قوا کنید که وقتی برگشتید بتوانید بهتر به تحصیل بپردازید. »
همچنین مرحوم آیت الله محمدی بایع کلایی از شاگردان فاضل آیت الله کوهستانی چنین نقل کردند:
ایامی که در دوران نوجوانی در کوهستان درس می خواندم احیاناً به علت مشکلات زمانه دچار کمبودهایی می شدم، شبی به علت تمام شدن نفت چراغ مطالعه در بیرون حجره در زیر مهتاب مشغول مطالعه بودم که آقا جان برای سرکشی طلاب به مدرسه آمدند وقتی متوجه من شدند پرسیدند:
« چه کار می کنی؟»
عرض کردم: مطالعه،
فرمودند:« برای چه بدون نور؟ »
گفتم: نفت چراغ تمام شد،
معظم له با صدای بلند ولی با مهربانی گفتند:
« پسر مطالعه نکن چشمت ضعیف می شود. »
پس از آن که مدرسه را سرکشی نمودند و به طرف منزل بازگشتند مشاهده کردم آقا جان در حالی که یک قوطی نفت در دست مبارکش دارد برگشتند و آن را به من دادند که چراغ را نفت کرده تا در تاریکی و زیر مهتاب مطالعه نکنم.
یکی از شب ها در حجره خود مشغول مطالعه بودم اواخر شب بود که دیدم کسی در حجره را می کوبد در را باز کردم دیدم آقا جان کوهستانی است به من فرمود:
« آقا شیخ اسحاق برو درب تمام حجرات مدرسه را بزن و بگو هر طلبه ای که کار خلاف انجام داده صبح قبل از طلوع آفتاب حجره را خالی کند. »
من طبق دستور آقا جان به سراغ تمام حجرات رفتم و اطلاع دادم ولی نمی دانستم هدف ایشان چه بوده است.
صبح متوجه شدم که یکی از حجرات خالی شده است بعد که از آقا جان پرسیدم جریان چه بوده است فرمود:
« دلت محکم است؟ قلب الاحرار صندوق الاسرار»
و آنگاه گفت:
« چند شب قبل خواب دیدم که از نزدیک مسجد محل درشکه ای می آید که در آن پیامبران اولوالعزم نشسته اند و رسول خدا صلی الله و علیه و آله وسلم کنار صاحب درشکه نشسته است و حضرت ولی عصر علیه السلام در حالی که شمشیر در دست مبارک داشت پای رکاب ایستاده است همین که به من نزدیک شدند حضرت ولی عصر علیه السلام فرمود: محمد، می روی؟
عرض کردم مطیعم. فرمود: برو مدرسه ات را اصلاح کن.
من از خواب بیدار شدم و پس از جستجو آگاه شدم که توسط یکی از افراد در مدرسه کار خلافی انجام گرفت از این رو به شما گفتم که این گونه خبر را ابلاغ کنی. »
یکی از دوستان طلبه اسم او برای خدمت سربازی درآمده بود.
روزی مأموران ژاندارمری به کوهستان آمدند که آن طلبه را به سربازی ببرند. آن ها او را سوار ماشین کردند و با خود بردند و آقا جان هیچ عکس العملی از خود نشان نداد و ممانعتی نکرد.
برخی از طلبه ها به آقا گفتند:
اگر به این مأموران تذکر می دادید و از بردن وی ممانعت می کردید او را به سربازی نمی بردند. آقا تبسم معنا داری کرد و فرمود:
« این جا مدرسه است و او هم سرباز امام زمان علیه السلام است اگر امام زمان علیه السلام ما را قبول دارد و کار ما را می پسندد خود ایشان او را برمی گرداند و ربطی به من ندارد. »
خدا گواه است که پس از چند ساعت آن طلبه برگشت و دیگر به سربازی نرفت.
فرزند عالم پارسا سید تقی نصیری متکازینی ، مورد عنایت ویژه آیت الله کوهستانی بودند .
او هم ارادتی خاص به استادش داشت و همواره از او به عظمت و بزرگی یاد می کرد و درباره ایشان فرمودند:
در مدت شش سال که خدمت آیت الله کوهستانی بودم هیچ گاه ندیدم ایشان حرفی بزند و خدا را در نظر نداشته باشد.
وی ارادتی ویژه به آیت الله کوهستانی داشت، در واقع شیفته و دلداده معظم له بود و آیت الله کوهستانی را تا سر حد عصمت قبول داشت.
از این رو می فرمود:
از آقا جان خواستم مرا شفاعت کند ایشان نیز قبول فرمودند ولی شرطی گذاشتند و آن این که تغییری در زندگی ات حاصل نشود، یعنی از زیّ طلبگی خارج نشوی. که این چنین هم شد یعنی آیت الله محمدی تا آخر عمرشان ساده زیستی را حفظ کرد.
درباره ایشان می فرمودند:
آقا جان دو چیز به ظاهر متضاد را با هم جمع کرده بود: یکی زهد و تقوا و دیگری هوش و سیاست.
از تألیفات او می توان به این آثار اشاره کرد: تفسیر سوره حمد، رساله فی المشتق، شرح اجتهاد و تقلید عروه الوثقی، شرح تبصره المتعلمین علامه حلی.
ایشان ارادت خاصی به آیت الله کوهستانی دارد و همواره از استادش به بزرگی و نیکی یاد می کند، از جمله فرمایشاتش درباره آیه الله کوهستانی چنین است:
مرحوم آقا جان کوهستانی الگوی کامل و تمام عیار بود، زمانی دندان پزشکی مسیحی در بهشهر اقامت داشت؛ من به علت دندان درد نزد او رفتم، نمی دانستم که او مسیحی است، صحبت هایی کرد که احساس کردم، مسلمان نیست، با روحانیت هم زیاد سرخوش نبود.
به وی گفتم: آقا جان شیخ محمد کوهستانی را می شناسی؟ او را دیده ای؟ گفت: او از مفاخر اسلام است.
گفتم: از کجا می دانی؟ گفت: یک بار نزد او رفته ام. آری، با یک دیدار، این تحول عظیم در یک مسیحی به وجود آمده و اسلام را از همه ابعادش در یک شخص دیده بود.
ایشان علاقه و ارادت ویژه ای به استادش مرحوم آقاجان کوهستانی دارد و همواره از آن بزرگوار به عظمت یاد می کند، ایشان درباره مرحوم کوهستانی می گوید: آیت الله کوهستانی مجسمه علم و تقوا بود و هر انسان شقی اگر او را نگاه می کرد، از خواب غفلت بیدار می گشت.
منبع:www.salehin.com
فرزند ایشان می گوید:
گاه از محضر ایشان، درباره راه ترقی و پیشرفت در امور معنوی و معرفتی سؤال می کردم و از ایشان دستوری می خواستم ایشان فرمود:
پسر! آن جا که سلطه نیست شمااین قدر اصرار می ورزی، آن ها باید بخواهند، اگر خواستند خودشان مقدمات و زمینه را آماده می کنند.
متأسفانه، این بعد از شخصیت آیت الله کوهستانی بر بسیاری از ارادتمندان او پوشیده ماند و آن گونه که باید و سزاوار بود، از محضر پرفیض آن عارف بصیر استفاده نشد.
شیوه تدریس توحید
مهم ترین استفاده ای که من از محضر آیت الله کوهستانی کردم، جنبه معارف ایشان است. معظم له در معارف خلاقیت ویژه ای داشتند که مختص خودش بود و در اثر آن صفای نفسانی و تقوایی افاضه هایی از مبدأ فیاض به ایشان شده بود.
در اکثر مطالب و موضاعات معارف، از کلمات درربار حضرات معصومین علیهم السلام استفاده کرده بودند، به ویژه ادعیه مانند: دعای عرفه، صحیفه سجادیه، مناجات های خمسه عشر و شعبانیه و امثال آن؛ به طوری که هر عارف و عالمی که در موضوع عرفان سخنی به میان می آورد، ایشان از ادعیه و کلمات معصومین علیهم السلام بر آن استشهاد می فرمود.
البته عرفان ایشان عرفان اصطلاحی نبود، بلکه عرفانی اشراقی و ابتکاری بود که از متن قرآن و روایات استفاده می کرد. به طوری که هر قدر انسان آلودگی و علاقه به دنیا کم تر داشت و طهارت و تقوایش بیش تر بود بهتر می توانست آن مطالب را بفهمد.
ایامی که در محضر آن بزرگوار افتخار حضور داشتم، برای من و یکی دیگر از شاگردان درس معارف را شروع کردند. ابتدا نزدیک به هشت یا نه روز مقدمات بحث را فرمودند از موجودغیر ذی روح آغاز كرده تا به بحث موجود ذی روح و حیاتی رسید، بعد وارد بحث روح شدند و از روح نیز به حیات رسید و از آن بحث نیز به « حی» که اسم خداوند تبارک و تعالی است منتقل شد.
پس از آن که در اسم مبارک حی مطالبی را ایراد فرمود به مسمی ـ که خود ذات مقدس حق تعالی است ـ پرداخت.
هنگامی که می خواست در اثبات ذات باری تعالی سخن بگوید به ما فرمودند:
« فردا می رسیم به اثبات خداوند که بحث بسیار دشواری است، چرا که هم من باید بتوانم خوب بیان کنم و هم شما باید خوب درک کنید؛ بنابراین بکوشید امشب و فردا، قرآن بیشتر بخوانید و در نماز شب از خداوند مسئلت کنید که شما را در فهم این معارف یاری دهد. »
فردا که سر جلسه حاضر شدیم، ایشان بیاناتی در اثبات ذات باری تعالی فرمودند که ما نفهمیدیم.
وقتی جناب ایشان متوجه این امر شدند، سکوت اختیار کرده و درس را متوقف نمودند و بیان داشتند که اگر به عمق مطلب پی بردید، این چنین خون سرد نبودید و به هیجان می آمدید.
بالاخره آن روز را به مباحث دیگری پرداختند، ولی باز به ما سفارش کردند که از تلاوت قرآن و دعا و نافله شب غفلت نکنیم و از خداوند در جهت فهم این مبحث مهم اعتقادی کمک بجویم.
فردا وقتی سر درس حاضر شدیم، با بیان بهتر وارد بحث اثبات صانع شدند. خدا شاهد است که بدون هیچ اغراق و مبالغه ای عرض می کنم همین که حدود بیست دقیقه در زمینه ذات باری تعالی صحبت فرمودند، چنان حالتی در ما به وجود آمد که وصف نشدنی است؛
به طوری که تعادل روحی خود را از دست داده و از شوق چشمانمان پر از اشک شد و بی قراری بر ما مستولی گشت. نمی توانستیم ساکت بنشینیم، وقتی آقا جان این حالت معنوی را در ما دید، فرمودند:
«الحمدلله جرقه زد و این حقایق برای شما جا افتاده است. »
خلاصه چنان مفهوم هستی مطلق را برای ما آشکار کرده بود که گویا همه صفات کمالیه و جمالیه را مشاهده می کنیم. جداً یک حالت روحانی و معنوی عجیبی در من ایجاد شده بود که تا مدتی در من ادامه داشت؛ به طوری که همیشه خودم را در محضر خداوند تبارک و تعالی می دیدم به حدی که می خواستم پا دراز کنم یا بخوابم احساس شرم داشتم و می ترسیدم که نوعی بی ادبی باشد، دنیا با همه ابعادش در نظرم پست و بی مقدار شده بود و ذکر و عبادت برایم لذت بخش و شیرین بود.
عظمت انبیا و اولیا علیهم السلام آن چنان برایم مجسم شده بود که غالب اوقات در این فکر بودم و می گفتم که قطره هایی از حبّ تو بر من سرایت کرده و حالم این گونه شده است، و آن امامان معصوم که همیشه از سرچشمه فیضت مستقیماً افاضه می شدند، چه حالی داشتند.
خلاصه آن که این حال پربرکت تا سه ماه در من ادامه داشت تا شب سیزدهم ماه رجب که مرا جهت سخنرانی در جشنی که به نام حضرت علی علیه السلام در یکی از روستاهای مجاور برگزار شده بود، دعوت کردند.
در آن مجلس حاضر شدم و پس از پایان سخنرانی نیز چند لحظه ای جهت پذیرایی نشستم. یک دانه شیرینی با چای خوردم و جلسه را ترک کردم. وقتی از مجلس بیرون آمدم احساس کردم ماهیت درونی من عوض شده، گویا چراغی بود در درونم که خاموش گشت و هر چه تضرع کردم که دوباره آن حال برگردد، برنگشت.
پس از چند روز که این موضوع را با آقا جان در میان گذاشتم و عرض کردم از روزی که شما بحث اثبات صانع را مطرح فرمودید، حالتی معنوی و عجیب در من ایجاد شده بود، ولی از شبی که در آن مراسم جشن شرکت کردم و چیزی خوردم آن چراغ درونی به کلی خاموش شد.
آقا جان پس از چند لحظه تأمل فرمودند:
قرآن زیاد بخوان در نافله شب هم ناله و زاری کن تا خداوند این موهبت را به شما برگرداند. دعای « ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذهدیتنا» را هم زیاد بخوان .
ولی من هر چه کردم دیگر آن حالت در من ایجاد نشد. بنده این خاطره و آن حالت معنوی که در من ایجاد شده بود را از کرامات این مرد بزرگ می دانم.
توجه تامّ به امور درسی طلاب
خود در این باره می فرمودند:
« اوایل کار حوزه تا حدود سیزده درس می گفتم و بر اثر آن خستگی شدیدی بر من مستولی می شد به گونه ای که شب، حال و رمقی برایم باقی نمی ماند، جهت رفع خستگی در همان بیرونی دراز می کشیدم.
افزون بر آن که اواخر شب برخی از طلاب جهت رفع اشکال ها و پاره ای از سؤال های درسی به من مراجعه می کردند و باید پاسخ آنان را نیز می دادم سپس برای استراحت به منزل می رفتم.
این وقتی بود که جمعی از طلبه ها برای تهجد و نماز شب به بیرونی و حسینیه می آمدند. »
آن بزرگوار چنان به درس های طلاب جوان و پرشور اهتمام می ورزید که حاضر نبود یک روز هم بدون دلیل درس حوزه تعطیل گردد، گاه اگر مسافرتی به روستاهای اطراف پیش می آمد سعی می کرد شب را به منزل بازگردد تا درس فردا دایر باشد.
در سال های آغازین که برنامه های درسی ایشان فشرده و زیاد بود جهت نظم در اجرای برنامه ها مراجعات مردمی و رفع خصومت ها و گرفتاری ها را به روزهای تعطیل واگذار کرده بود.
تمام وقت در خدمت طلاب بود، اغلب روزها در حیات مدرسه می نشست و دانش پژوهان جوان حوزه اطراف او حلقه می زدند و با مهربانی و عطوفت از آنان درس های گذشته را می پرسید و در ضمن، راه و رسم تحصیل علم و دانش و رمز ترقی و کسب کمالات معنوی را به آن ها می آموخت.
شاگردان را هم تشویق می کرد و هم در مواقع ضروری تنبیه می نمود .اگر طلبه ای از عهده امتحانات حوزه خوب بر می آمد ،جایزه تعیین می کرد و به این طریق او را مورد لطف و محبت خویش قرار می داد.
همواره طلاب را به درس خواندن و استفاده صحیح از فرصت ها نصیحت می فرمود و در این راستا گاهی به طلاب سفارش می کرد که :
« طلبه باید سوره واقعه را حفظ نماید و پس از نماز عشا در بین راه مسجد و مدرسه آن را قرائت کند، وقتی که به حجره آمد پس از صرف شام مشغول مطالعه گردد.»
رضایت امام زمان (عج)
« مدرسه باید تابلوی امام زمان علیه السلام داشته باشد، اگر بدانم امام از این کارم راضی نیست فوراً بساط را جمع می کنم و عذر همه را می خواهم. »
بر خورد با طلبه های خاطی
یکی از طلبه ها در درس خواندن تنبلی می کرد و مقداری هم به مقررات مدرسه بی توجه بود، خبر به ایشان رسید. شبی پس از نماز مغرب و عشا در حسینیه خطاب به طلاب چنین فرمودند:
«آقایان، من تمام مدارس را از مال شخصی خودم درست کردم و از سهم امام علیه السلام استفاده نکردم اگر ببینم طلبه ای درس نمی خواند و یا به مقررات بی توجه است او را بیرون می کنم و در پیشگاه حضرت ولی عصر علیه السلام تقصیر ندارم.»
در یکی از سخنان دیگر خود می فرمود:
« طلبه اگر خوب نباشد امام زمان علیه السلام خود او را از حوزه بیرون می کند. »
نظارت مستمر بر امور طلاب
بار دیگر نیز نیمه های شب صدای عصای این مرد ملکوتی و الهی خواب سنگین را از چشم های این جوانان پرشور می ربود و آنان را توجه می داد که راه سعادت و کامیابی در تهجد و شب زنده داری است.
به خاطر همین محبت پدرانه بود که هر کس تصور می کرد که معظم له او را بیشتر از دیگران دوست می دارد.
با همه این زحمات و تلاش هایی که در راه رشد و ترقی طلاب بکار می گرفت خود را طلب کار نمی دانست بلکه افتخار می کرد که خدمت گزار مروّجان فقه جعفری علیه السلام است.
خدمتکار طلاب
مقارن غروب یکی از روزها که آقا جان جهت سرکشی و نظارت به مدرسه تشریف می بردند مشاهده می کنند در حیاط مدرسه لعاب برنج ریخته شده است.
آن بزرگوار با کمال تواضع عبا را به کناری گذاشته آستین خود را بالا می زند و با دستان مبارک خود آب برنج همراه با خاک را جمع کرد و داخل رودخانه کنار مدرسه می ریزد.
دوباره که خواست باقی مانده لعاب برنج را جمع کند طلبه ای که آب برنج را ریخته بود متوجه شد و با شرمندگی نزد آقا آمد و عذر خواست و گفت من خودم تمیز می کنم ، ایشان با مهربانی و عطوفت فرمود:
« صبر کن پسر، دست هایم را بشویم. »
پس از شستن دست ها، آقا دست مبارک خود را بر روی شانه آن طلبه گذاشت و به او فرمود:
« پسر تو درس بخوان ، فقه مذهب جعفری را برای مردم بیان کن و آن را رواج بده محمد کوهستانی خدمتکار شماست. »
اطمینان به تامین مخارج حوزه
در یکی از سال ها به علت مخارج طلاب ایشان مبلغ هفت هزار تومان مقروض شدند پس از تعطیلات تابستان و آغاز دوره جدید تحصیلی من از ایشان پرسیدم آیا قرض هایتان را پرداخت کرده اید؟
آقا فرمودند:
« شما مشغول درس خواندن خود باشید، کاری نداشته باشید، محمد هنوز کفش به پا نکرده است، نه تنها قرض ها داده شد، بلکه به حوزه نجف و قم نیز پول فرستادم. »
رنج شدید از گرسنگی طلاب
در ایام محرم یکی از سال های تحصیل در کوهستان به علت این که هم حجره ای های من به تبلیغ رفته بودند در اتاق تنها بودم، پس از مدتی به خاطر تمام شدن آذوقه دچار گرسنگی شدید گشتم چند روز را با مقداری نان به سر بردم تا آن مقدار نان هم تمام شد.
به ناچار به اندرونی آقا جان رفتم و از همسر آقا تقاضای مقداری نان کردم. همسر مکرم آقا جان که در واقع مادر طلاب بود وقتی آثار گرسنگی را در چهره ام مشاهده کرد بلافاصله مقداری نان و خوراکی برایم آورد.
آن شب به تنهایی در حجره خود مشغول مطالعه بودم که صدای دلنشین آقا جان را شنیدم که مرا صدا می زد، با شتاب بیرون دویدم دیدم آقا جان تشریف آورده در یکی از دستانش کیسه ای از برنج و درست دیگر حلبی از روغن داشت، تا مرا دید وسایل را به زمین گذاشت دو زانو بر زمین نشست و مرا در بغل گرفت و شروع کرد به گریه کردن و چند مرتبه این جمله را فرمود:
« شکایت مرا پیش آقا امام زمان علیه السلام نکن، شکایت مرا... . »
هم غذایی با طلاب
یازده ساله بودم که در حوزه کوهستان در مدرسه « فضل» حجره ای کنار حوض حیاط حسینیه داشتم.
در یکی از روزهایی که طلبه ها جهت مرخصی به منزل رفته بودند در مدرسه تنها بودم چیزی برای خوردن جز چند حبه سیر نداشتم، باران شدیدی هم می بارید. پس از تاریک شدن هوا مقداری آتش روشن کردم و چند حبه سیر را زیر آتش گذاشتم که بپزد و همان را به عنوان شام بخورم.
ناگاه صدای عصای آقا جان را که از مسجد باز می گشت شنیدم معظم له مستقیماً بدون آن که به منزل تشریف ببرند آمدند به طرف حجره من و با مهربانی صدا زد:« آقا محمد رضا تنهایی؟»
عرض کردم: بله آقا جان.
آن گاه داخل حجره ام آمد قبل از آن که بنشیند رو کرد به خادمش و صدا زد:
« آقا سید حمزه، شام مرا بیاورید همین جا که با آقا محمد رضا با هم می خوریم.»
آن چه بر اهمیت این حرکت می افزاید آن است که چگونه ایشان از وضعیت حجره من با خبر گشت و از کجا خبردار شد که من امشب چیزی در بساط ندارم و شام خود را آورد که با من تناول کند؟
حرکت پدرانه
روزی داخل کوچه مقابل حسینیه آیت الله ایستاده بودم. بچه های محل مقداری روغن گریس به صورت من مالیدند.
من با آب نهر در صدد پاک کردن گریس برآمدم اما روغن در صورتم پخش و جلوی چشمانم را گرفت. ناله ام به گریه بلند شد، در این هنگام آیت الله که از مسجد به سمت منزل می رفت متوجه بی قراری من شد، وقتی صورتم را به این حال دید بلافاصله دستمال خط دار بزرگی از جیب خود بیرون آورد و با دست مبارکشان صورت مرا پاک کرد.
این حرکت پدرانه آن بزرگوار برای من بسیار شیرین و هیچ گاه از خاطرم محو نخواهد شد.
دو تومان باید درس بخوانی!
« شما باید به اندازه « دو تومان» درس بخوانید و بعد آن را مصرف کنید و اگر آن روز درس نخواندی و دو تومان را مصرف کردی، بدان که صاحب آن زنده است و ناظر اعمال توست، پس مواظب خودت باش. »
نفت، مال امام زمان(ع) است!
مرحوم آقا جان شب های درسی طلبه ها را سرکشی می کرد که مشغول مطالعه هستند یا نه؟
شبی حقیر مشغول مطالعه بودم که در حدود ساعت یک بعد از نصف شب در حال مطالعه خواب رفتم.
چراغ اطاق روشن مانده بود و لحظه ای متوجه شدم که پنجره کاغذی حجره را کسی می زند، بیدار شدم فهمیدم صدای آقا جان است که می فرماید:
« پسر جان اگر بیداری اشکال ندارد چراغ روشن باشد، ولی اگر می خواهی بخوابی چراغ را پایین بکش نفت مال امام زمان علیه السلام است که بیهوده می سوزد. »
توجّه به امور معنوی طلاب
از این رو معتقد بود طلبه در کنار درس باید به قرآن و دعا و نوافل و نمازهای مستحبی توجه داشته باشد و در همین خصوص می فرمود:
« من این مدرسه را از مال شخصی خود ساختم راضی نیستم طلبه ای در این جا درس بخواند و نماز شب نخواند.»
ایشان مناجات و نیایش های این جوانان را مؤثر و در خدمت آنان بودن را مایه برکت می دانست. جوانانی که با قلب های پاک و بی ریا و دور از آلودگی ها و معاصی مشغول راز و نیاز با خدا می گشتند فضای مدرسه و اطراف آن را متبرک و نورانی می ساختند، لذا می فرمود:
« هر چه که خدا به ما لطف کرد از برکت این بچه طلبه هاست. »
و در کلام دیگر فرمودند:
« وقتی که طلاب برای تعطیلات تابستان به زادگاه خود مراجعت می کردند به مدرسه می رفتم و در آن جا به قرائت قرآن و دعا می پرداختم و مشغول مناجات می گشتم تا آن فضا هم چنان نورانی و ملکوتی باقی بماند. »
در فراق طلاب
یکی از شاگردان فاضلشان در این باره می گوید:
آقا جان خیلی به طلاب علاقمند بود وقتی درس ها تعطیل می شد و شاگردان ایشان به منازلشان باز می گشتند معظم له آنان را تا نزدیک درختی که نزدیک مسجد قرار داشت و تقریباً ابتدای محل بود بدرقه می کرد و در فراقشان اشک جاری می کرد.
از این رو برخی از طلاب نام آن درخت را « شجره الوداع» نهاده بودند.
توجّه به بهداشت جسمی و روانی طلاب
روزهای تعطیلی تابستان بود که طلبه ها به مسافرت رفته بودند من و یکی دیگر از طلاب در مدرسه مانده بودیم و نزد فرزند ایشان، تلمّذ می کردیم، اواخر مرداد ماه بود و هوا هم به شدت گرم، تصمیم گرفتیم شهریور را تعطیل کنیم و به مسافرت برویم.
بنا گذاشته بودیم از محضر آقا رخصت بطلبیم، نزد ایشان رفتیم این در حالی بود که وی در حسینیه نزد مهمانان نشسته بودند، پس از استماع موعظه هایی که برای مردم داشت تصمیم خود را به محضرش عرضه داشتیم و با درک ناقص خود احتمال می دادیم شاید نپذیرد، لیکن با خوش رویی معظم له مواجه شدیم و چنان ترغیبمان کرد که مشتاقانه به سفر رفتیم، فرمودند:
« بسیار خوب است از این فصل مناسب به درستی استفاده کنید و به بالای کوه ها و قله ها بروید تا سلولهای مغز و فکرتان استراحت کند و تجدید قوا کنید که وقتی برگشتید بتوانید بهتر به تحصیل بپردازید. »
همچنین مرحوم آیت الله محمدی بایع کلایی از شاگردان فاضل آیت الله کوهستانی چنین نقل کردند:
ایامی که در دوران نوجوانی در کوهستان درس می خواندم احیاناً به علت مشکلات زمانه دچار کمبودهایی می شدم، شبی به علت تمام شدن نفت چراغ مطالعه در بیرون حجره در زیر مهتاب مشغول مطالعه بودم که آقا جان برای سرکشی طلاب به مدرسه آمدند وقتی متوجه من شدند پرسیدند:
« چه کار می کنی؟»
عرض کردم: مطالعه،
فرمودند:« برای چه بدون نور؟ »
گفتم: نفت چراغ تمام شد،
معظم له با صدای بلند ولی با مهربانی گفتند:
« پسر مطالعه نکن چشمت ضعیف می شود. »
پس از آن که مدرسه را سرکشی نمودند و به طرف منزل بازگشتند مشاهده کردم آقا جان در حالی که یک قوطی نفت در دست مبارکش دارد برگشتند و آن را به من دادند که چراغ را نفت کرده تا در تاریکی و زیر مهتاب مطالعه نکنم.
مدرسه ات را اصلاح کن !
یکی از شب ها در حجره خود مشغول مطالعه بودم اواخر شب بود که دیدم کسی در حجره را می کوبد در را باز کردم دیدم آقا جان کوهستانی است به من فرمود:
« آقا شیخ اسحاق برو درب تمام حجرات مدرسه را بزن و بگو هر طلبه ای که کار خلاف انجام داده صبح قبل از طلوع آفتاب حجره را خالی کند. »
من طبق دستور آقا جان به سراغ تمام حجرات رفتم و اطلاع دادم ولی نمی دانستم هدف ایشان چه بوده است.
صبح متوجه شدم که یکی از حجرات خالی شده است بعد که از آقا جان پرسیدم جریان چه بوده است فرمود:
« دلت محکم است؟ قلب الاحرار صندوق الاسرار»
و آنگاه گفت:
« چند شب قبل خواب دیدم که از نزدیک مسجد محل درشکه ای می آید که در آن پیامبران اولوالعزم نشسته اند و رسول خدا صلی الله و علیه و آله وسلم کنار صاحب درشکه نشسته است و حضرت ولی عصر علیه السلام در حالی که شمشیر در دست مبارک داشت پای رکاب ایستاده است همین که به من نزدیک شدند حضرت ولی عصر علیه السلام فرمود: محمد، می روی؟
عرض کردم مطیعم. فرمود: برو مدرسه ات را اصلاح کن.
من از خواب بیدار شدم و پس از جستجو آگاه شدم که توسط یکی از افراد در مدرسه کار خلافی انجام گرفت از این رو به شما گفتم که این گونه خبر را ابلاغ کنی. »
طلبه، سرباز امام زمان(ع) است
یکی از دوستان طلبه اسم او برای خدمت سربازی درآمده بود.
روزی مأموران ژاندارمری به کوهستان آمدند که آن طلبه را به سربازی ببرند. آن ها او را سوار ماشین کردند و با خود بردند و آقا جان هیچ عکس العملی از خود نشان نداد و ممانعتی نکرد.
برخی از طلبه ها به آقا گفتند:
اگر به این مأموران تذکر می دادید و از بردن وی ممانعت می کردید او را به سربازی نمی بردند. آقا تبسم معنا داری کرد و فرمود:
« این جا مدرسه است و او هم سرباز امام زمان علیه السلام است اگر امام زمان علیه السلام ما را قبول دارد و کار ما را می پسندد خود ایشان او را برمی گرداند و ربطی به من ندارد. »
خدا گواه است که پس از چند ساعت آن طلبه برگشت و دیگر به سربازی نرفت.
دانش آموختگان برجسته پایگاه علمی کوهستان
فرزند عالم پارسا سید تقی نصیری متکازینی ، مورد عنایت ویژه آیت الله کوهستانی بودند .
او هم ارادتی خاص به استادش داشت و همواره از او به عظمت و بزرگی یاد می کرد و درباره ایشان فرمودند:
در مدت شش سال که خدمت آیت الله کوهستانی بودم هیچ گاه ندیدم ایشان حرفی بزند و خدا را در نظر نداشته باشد.
وی ارادتی ویژه به آیت الله کوهستانی داشت، در واقع شیفته و دلداده معظم له بود و آیت الله کوهستانی را تا سر حد عصمت قبول داشت.
از این رو می فرمود:
از آقا جان خواستم مرا شفاعت کند ایشان نیز قبول فرمودند ولی شرطی گذاشتند و آن این که تغییری در زندگی ات حاصل نشود، یعنی از زیّ طلبگی خارج نشوی. که این چنین هم شد یعنی آیت الله محمدی تا آخر عمرشان ساده زیستی را حفظ کرد.
درباره ایشان می فرمودند:
آقا جان دو چیز به ظاهر متضاد را با هم جمع کرده بود: یکی زهد و تقوا و دیگری هوش و سیاست.
از تألیفات او می توان به این آثار اشاره کرد: تفسیر سوره حمد، رساله فی المشتق، شرح اجتهاد و تقلید عروه الوثقی، شرح تبصره المتعلمین علامه حلی.
ایشان ارادت خاصی به آیت الله کوهستانی دارد و همواره از استادش به بزرگی و نیکی یاد می کند، از جمله فرمایشاتش درباره آیه الله کوهستانی چنین است:
مرحوم آقا جان کوهستانی الگوی کامل و تمام عیار بود، زمانی دندان پزشکی مسیحی در بهشهر اقامت داشت؛ من به علت دندان درد نزد او رفتم، نمی دانستم که او مسیحی است، صحبت هایی کرد که احساس کردم، مسلمان نیست، با روحانیت هم زیاد سرخوش نبود.
به وی گفتم: آقا جان شیخ محمد کوهستانی را می شناسی؟ او را دیده ای؟ گفت: او از مفاخر اسلام است.
گفتم: از کجا می دانی؟ گفت: یک بار نزد او رفته ام. آری، با یک دیدار، این تحول عظیم در یک مسیحی به وجود آمده و اسلام را از همه ابعادش در یک شخص دیده بود.
ایشان علاقه و ارادت ویژه ای به استادش مرحوم آقاجان کوهستانی دارد و همواره از آن بزرگوار به عظمت یاد می کند، ایشان درباره مرحوم کوهستانی می گوید: آیت الله کوهستانی مجسمه علم و تقوا بود و هر انسان شقی اگر او را نگاه می کرد، از خواب غفلت بیدار می گشت.
منبع:www.salehin.com
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}